یک دختر مانتویی
وقتی آن دختر مانتویی می خرد که مدل آن را شیاطین انسان نما طراحی کرده اند…
من عاشق پوششی هستم که ارثیه مادرم زهراست.
وقتی آن دختر موهایش را به هزار رنگ در می آورد و نزد نامحرمها نگاه, گدایی می کند …
من روسری ام را لبنانی می بندم!
وقتی آن دختر برای جلب توجه…جلوی مانتو اش را باز می گذارد…
من مانتویی می پوشم که وقارم را حفظ کند!
وقتی آن دختر با ساپورت,جلب توجه می کند…
من برای نجابتی که باید در وجودم باشد لباس مناسب می پوشم!
وقتی آن دختر با آرایشی غلیظ وپروتز و….(ظاهر دروغین بزک کرده)بیرون می آید…
من صورتی معصوم ، ساده و مهربان دارم!
وقتی آن دختر پاتوقش میهمانی هایی است که محل رفت و آمد شیاطین است…
من به گلزار شهدای گمنام میروم و آرامش میگیرم!
وقتی آن دختر با مردان نامحرم در حال خوشگذرانی و گناه است…
من همه ی عشقم برای همسرم است!
وقتی آن دختر برای به روز بودن هر لباسی را
می پوشد…
من چادری مشکی و با وقار بر سر دارم!
وقتی آن دختر خود را دآف خطاب می کند…
من میخواهم خانوم باشم!